بیشتر که بمانی بیشتر میبینی؛ زمانی بود محبّت و وفا را همبسته میانگاشتم؛ اکنون میبینم که چنین نیست و گاهی دلباختگی به قیمت ترک وفا تمام میشود.
لطفاً پیوستگی داماد به خانوادهی همسر و گسستن از خانوادهی پدری را تداعی نفرمایید که اوّلاً مصداقی آماده و قدیمی است و ثانیاً هنوز چنین داغی بر قلبم ننشستهاست!
مقصودم اینبار چیزی دیگر و حقیقتاً درآمیخته به شائبهی سیاسی است!
اجتماع انسانها نیازمند مدیریت است؛ مدیریت جامعه بر عهدهی سازمان حکومت است؛ امّا اگر این درمان خودش درد و رنجافزا شد، چه؟! آیا جور حاکم به از هرجومرج است؟! یا اصلاً از در تقدیس باید وارد شد و هر عیبی را که از حاکم سر زد باید هنر و ستودنی انگاشت؟!
در دوران جدید براساس تحوّلات نظری و اندوختههای تاریخی، میگویند باید حکومت و عملکرد دولتمردان و مدیران را تحت نظارت قرار داد تا از منافع ملّی و عدالت و امانت تخطّی نکنند؛ یکی از راههای تحقّق و تقویت این نظارت را نیز تشکیل احزاب معرفی کردهاند؛ یعنی نخبگان دارای ظرفیت درک و پاسبانی مصالح عمومی، برای کمک به سالم سازی مدیریت جامعه و از جمله نظارت بر عملکرد حکومت، در یک مجموعه متشکّل و شناسنامه دار گرد هم آیند. خوب مبارک است، چه از این بهتر! امّا آیا همان خطرات فراروی حکومت ها، سر راه احزاب هم نیست؟! آیا احزاب هم بیمار شونده و دارای زمینهی ابتلا به بیماریهای انحصارگرایی، مصلحتپرستی، تضییع منافع عام از طریق رقابت ناسالم و رقیب افکنی، تولید تعصّبات و سوگیریهای مسلکی و حزبی و ... نیستند و اینها در عمل نیز رخ نداده است؟!
آیا سر در لاک سازمانی فرو بردن و بیتفاوتی نسبت به سازمان و سامان جامعه، انحراف نیست؟!
تشکّلها در اصل برای خدمت جامعه، پیشنهاد و ساخته شدهاند و قاعدتاً اعضای آنها به برکت زمینهی مسئولیّتپذیری و پرورشیافتگی، باید بیش از دیگران برای سلامت و توسعهی جامعه، حسّاس و فعّال باشند؛ بر همین اساس، پایش متقابل نگرشها و عملکرد احزاب و گروهها نیز یک وظیفهی اخلاقی است و اگر شخص یا گروهی متوجّه شد رویکرد و خطّمشی بنده یا تشکّل متبوعم، از مرز تفاوت معقول با دیگران گذشته و وارد مسیری خلاف مصالح و منافع عام شده است، وظیفهی اخلاقی و مدنی دارد زبان به راهنمایی و نقد بگشاید و در عین رعایت آیین منطق و اخلاق، با صراحت تمام کژیها را یادآوری نماید؛ راست است که احزاب ساختهی دست و زحمت خود ما و نواختنی و نازنین اند، امّا این محبّت نباید ما را از وفا به تشکّل گستردهتر که جامعه است بازدارد.
حزب، فرزند است امّا جامعه جایگاه والدین را دارد، چه کسی اجازه میدهد فرزندش را که بهانهی تیله داخل چشم پدربزرگ را گرفته است، با کور کردن چشم پدر راضی کند؟!
امیدوارم احزاب و گروهها که در مقام نظر، تجمّع نخبگان دغدغهمندِ توسعهاند، بستر عاطفی و فکری لازم برای درک و تثبیت این ضرورت را در اعضای خود تقویت کنند و هر ارزیابی و انتقادی را برخاسته از خصومت و کینهی سیاه تلقّی نکنند. طبیعی است که همگان خوشبینی اوّلیه، احساس تعلّق، اعتماد و بالأخره شناخت عینی مرا از اندورنی و اعضای تشکّل من ندارند و توقّع اینکه خلوص ناب و جزغالگی قلب من و گروهم برای دین و میهن و مذهب را لمس و در عباراتی همدلانه در رشتهی بلاغت بستایند، توقّعی غیر واقعی است، نباید با مشاهدهی کمترین تفاوت در داوری، طرف را سلب اصالت و ایمان و اخلاص کرد و او را به خودفروشی و فسق و نفاق و وادادگی متهم ساخت و در جامهای اهورایی و قدسی بر منبر تحکّم و اشتلم ظاهر گشت و دلق خود را ازرق و جامهی دیگران را سیاه و متعفّن نمایاند، این رفتارها اگر در یک فرهنگ نازل و چالهمیدانی، معمول و کاراست در یک فضای مدنی، اگر چیزی را بنمایاند اسارت ذهنی، خیالاندیشی و غرقشدن در یک رمانتیسم ناسالم است و بس.
نظرات